خداوند وقتی بندگانش را می آفرید
با پری از مرغ پر طلا ....
سر نوشت را نتوان از سرنوشت
وقــتــش رســیــده ...
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود
هی کار دست من بدهد چشم های تو
با بیت های سر زده از سمت ِ ناگهان
جای تمام گریه ، غزل های ناگــــــزیر
سهراب ِ شعرهای من از دست می رود
قدری کلافه ام و هوس کرده ام که باز
حـوّای جا گرفته در این فکر رنج ِ تلخ
تن داده ام به این که بسوزم در آتشت
با این ردیف و قافیه بهتر نمی شوم !
وقتش رسیده حال و هوایم عوض شود