کشتی زوار درفته { فرزانه }

 

کشتی زوار درفته


ناخدای دلم زانوی غم به بغل گرفته و در این اندیشه است که چگونه

 

از تلاطم و طوفان های دل دریایی اش کشتی زوار درفته اش را

 

نجات دهد و همچنان اشک ازگوشه های چشمش بر روی گونه روان

 

است و آرام به گوشه لب می خورد .

 

 خود را به قلب کشتی می رساند و می بیند که در یک دقیقه صدها بار تکانی

 

محکم می خورد و در هم فرو می ریزد و همچنان خود را در غرق شدن دریا

 

نظاره می کند به آسمان خیره می شود ومی بیند که در اوج آسمان در پرواز

 

است اما نه نه او باید زندگی کند این تلاطم غم همچنان سهمی از زندگی

 

اوست که در طول زندگی باید با آن دست و پنجه نرم کند وخود را

 

به گذر روزگار بسپارد.