آن دم که با تو ام ...
 
آن دم که با تو  ام
 
 

ای آنکه زنده از نفس توست جان من

آن دم که با تو‌ام ، همه عالم ازان من
 

آن دم که با توام ،  پُِرم از شعر و از شراب

می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
 

آن دم که با توام ،  سبکم مثل ابرها

سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
 

بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم

زان روشنی که کاشتی ای باغبان من !
 

با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است ؟

خود خوانده‌ای به گوش من این ، مهربان من