خداوند وقتی بندگانش را می آفرید
با پری از مرغ پر طلا ....
با قلم نوک طلا ....
بروی پیشانیشان نوشت قصه ی خوب سرنوشت
اما نوبت به ما که رسید
مرغ پر طلا پرید ....
قلم نوک طلا شکست ....
و خداوند پری از مرغ غم گرفت و بروی پیشانیم نوشت قصه ی تلخ سرنوشت
سر نوشت را نتوان از سرنوشت
سهلامم ...
وبلاگت حررررررف نداره !
ایول !
روزات برفی
سلام
حرف دله منو نوشتی [ غم ]
واقعا سرنوشتو کی توان از سر نوشت ؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!
وبلاگتم خیلی پر معناست و زیبا .
مواظب خودت باش - دوستدارت لیلا
سلام
وب جالبی بود
خیلی حال کردیم
مطالب گیرای داشتی
منتظر حضورتون هستم