قطره
قطره خونم
تو وجودم داره
تبدیل می شه به مروارید تو چشمام
سرم مثله یک جسم سنگین می مونه
فکر می کنم سنگین تر از اون تو دنیا پیدا نمی شه
تو دنیایی که هیچکس هیچکس هیچکس
نمی خواد باور کنه که مقصره
همه در این دنیا سعی و تلاششان اینکه دیگران رو مقصر بدونن
و یا اینکه دلیل و بهانه های کاذب و باور نکردنی بیارن
دستهای سردمو روی پیشونی گرمم می زارم
اما درد سرم خیلی بیشتر می شه
وقتی رو پاهای یخم می زارم
خوبه ...
گرمای نسبتا مطلوبیه
دور و اطرافم سفید شده
انگار برف اومده
البته یک برف مجازی
دستمال های خرد شده را اطرافم می بینم
غمم بیشتر می شه
دیگه تو بدنم خونی نمونده که تبدیل بشه به یه مروارید دیگه
یه چیزی واسم مجهوله...
اما نمیدونم چرا تقسیم بر معلوم نمی شه
اما اگر این معادله حل بشه تبدیل می شه به یک نکته شیرین
مثله قهوه
که اونم مرگه ...
سلام دوست خوبم. خوبی؟
وبلاگ زیبایی داری.
خوشحال می شم به من هم سری بزنی. من هم شعرای خودمه توی وبلاگم می نویسم
امیدوارم موفق باشی
با تبادل لینک موافقین؟
سلام خانومی... وبلاگ ناز و قشنگی داری...
همه نوشته هاش مال خودته؟...
افرین...
پیش منم بیا...
راستی فرزانه جون من لینکت میکنم...
با ارزوی موفقیت وخوشبختی برای فرزانه خانم گلم...
بوس... بوس...
من لینکت کردم خانومی...
موفق باشی
سلام فرزانه جان
اسمتون همینه دیگه ؟؟؟؟؟
وبلاگ بــســــیـار قشنگی دارید
من که برای اولین بار به وبلاگ شما اومد خیلی به دلم نشت.
در پناه حق باشی -- بای
موفق باشی