.:. به نام تک نوازنده ی گیتار عشق .:.

*۩۞۩* رو یـاهــایـــت را بــه خــاطــر بــســپــار و بــه آنــهـا زنــدگــی بــبــخـش *۩۞۩*

.:. به نام تک نوازنده ی گیتار عشق .:.

*۩۞۩* رو یـاهــایـــت را بــه خــاطــر بــســپــار و بــه آنــهـا زنــدگــی بــبــخـش *۩۞۩*

آن دم که با تو ام ...

 
آن دم که با تو  ام
 
 

ای آنکه زنده از نفس توست جان من

آن دم که با تو‌ام ، همه عالم ازان من
 

آن دم که با توام ،  پُِرم از شعر و از شراب

می‌ریزد آبشار غزل از زبان من
 

آن دم که با توام ،  سبکم مثل ابرها

سیمرغ کی‌ رسد به بلندآسمان من
 

بنگر طلوع خنده‌ی خورشید بر لبم

زان روشنی که کاشتی ای باغبان من !
 

با تو سخن ز مهر تو گفتن چه حاجت است ؟

خود خوانده‌ای به گوش من این ، مهربان من
 

آتــش

 
 
بارانی ام , بارانی ام , بارانی از آتش

 یک روح بی پروا و سرگردانی از آتش

.

این کوچه ها , دیوارها , اصلاً تمام شهر

سوزان و من محبوس در زندانی از آتش

.

 اهل غزل بودم ، خدا یکجا جوابم کرد

 با واژه ای ممنوع  ، با انسانی از آتش

.

 بی شک سرم از توی لاکم در نمی آمد

 بر پا نمی کردی اگر طو فانی از آتش

.

 تا آمدی ، آتشفشانی سالها خاموش

 بغضش شکست و بعد شد طغیانی از آتش

.

 کاری که از دست شما هم بر نمی آمد

 من بودم و در پیش رویم خوانی ازآتش

.

 این روزها محکوم  ِ اعدامم به جرم عشق

 در انتظارم بشنوم   ،  فرمانی از آتش
 

پایان من ...

 
پایان ِ من 
 

 
گفتی که پــَر بکش ، برو از آسمان من
 

باشـد ، قبـول ، کفتر ِ نا مهربان من
 

هر بار گفته ام که : تو را دوست دارمت
 

پـُر می شود از آتش ِعشقت دهان من
 

این جمله که برای بیانش به چشم تو
 

افتـاده است باز به لکنـت ،  زبان من
 

آنقدر عاشقـم که تو عاشـق نبوده ای
 

دیگر رسیـده کارد  ، بر این استـخوان من
 

نه ، شاهنامه نیست که تو پهلوان شوی
 

این یک تراژدی ست ـ غم  ِداستان من
 

یک شب بیا و ضامن  ِ من باش  نازنین !
 

وقتی دخیـل  ، بستـه به تو آهوان ِ من
 

دل بــرکن و به شهـرِ دل  ِ من بیا عزیز!
 

زخـم زبان مردم  ِ چشـمت  ، به جان ِ من
 

باید که باز با تو خـدا حا فظـی کنـم
 

آخر رسیـده است به پایـان  ، زمان من
 

:: سلام :: { فرزانه }

 

سلام

 

سلامی به وسعت دریا

 

به وسعت تمام غم هایی که در دلم قرار داشت

 

به وسعت نگاهت که بوسیله آن تمامشان را زدودی

 

سلامی به قشنگی شکلات

 

سلامی به اندازه غم عاشق

 

سلامی به زیبایی معشوق

 

سلامی به شور عاشق 

 

سلامی به  مجنون

 

سلامی به لیلی 

 

سلامی به زیبایی  مهربانی

 

همه ی سلامهایم را تقدیمت می کنم به تو که

 

مهربانی

 

عاشقی

 

مجنونی

 

شکلاتی

 

و افسونگر

 

که میتوانی با نگاه زیبایت غم هایم را ببری به اعماق دریا و در

 

صندوقچه فراموشی بیاندازی . نیازی به قفل و کلید نیست .

 

قفل و کلید یعنی نگاهت

 

قفل و کلید یعنی معجزه

 

ومعجزه یعنی چشمانت

 

 

غزلی برای تو

 
غزلی برای تو
 
 
اصلا چرا دروغ، همین پیش پای تو

گفتم که یک غزل بنویسم برای تو
 

احساس می کنم که کمی پیرتر شدم

احساس می کنم که شدم مبتلای تو
 

برگرد و هر چقدر  دلت خواست بد بگو

دل می دهم دوباره به طعم صدای تو
 

از قول من بگو به دلت ...  نرم تر شود

بی فایده ست این همه دوری ، فدای تو!
 

دریای من ! به ابر سپـردم بیـاورد :

یک آسمان ،  بهانه ی باران برای تو
 

ناقابل است ، بیشتر از این نداشتم

رخصت بده نفس بکشم در هوای تو